۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

زن در نظام پدر شاهي

گره روزهای نو در کجا بسته شده ؟
در آغاز باید گفت که تقریباً هیچ معضلی در جامعه جهانی امروز نمی تواند محدود به حد و مرزی برای یک موقعیت جغرافیایی و امری ناشناخته و غیر قابل درک برای مردم دیگر نقاط دنیا باشد ، سیستم سرمایه داری بر کل دنیا حاکم است و معضلاتی را که با جامعه دست به گریبان می کند با لایه ای خاکستری شدن در همه جا قابل مشاهده است ، استثمار ، اعتیاد ، فقر ، جنگ ، جو بی اعتمادی انسانها ، قتل ناموسی و ... در همه جا با کم و زیاد شدن درجه ی آن وجود دارد و یکی دیگر از این موارد سیستم خانواده پدرشاهیست که نیاز مبرم جوامع سرمایه داری می باشد ، مناسبات تولیدی جامعه این امر را می طلبد برای استثمار بیشتر و طبقه بندی شده ، ولی چیزی که بیش از همه عیان است به بن بست رسیدن راه حل متشکل شدن جامعه در جایی به نام نهاد خانواده است ، می بینیم هر فرزندی با رسیدن به سن بلوغ و با ورود به بازار کار و تأمین مالی خود چگونه در مقابل پدری که تا دو روز پیش زیر مشت و لگدش سیاه می شد چگونه سرکش می شود ، دیگر هر ساعتی از روز که بخواهد به خانه میرود ، هر جا که بخواهد میرود ، هر چه دلش بخواهد می پوشد ، خانواده منسجم که به دستور پدر تا به نرسیدن فرزندان به سن بلوغ به هر سویی می رود پس از آن فقط محل خوابگاهی می شود برای فرزندان و این در صورتی است که فرزندان خود پاسخ گوی نیاز های مالی خود شده باشند و این مرحله ای است که پدر تاج و تخت سلطنت خود را به عنوان نان آور خانواده از دست می دهد اما دوران ما قبل آن یعنی دوران قبل از استقلال مالی فرزند ، عوامل مختلفی موجبات استحکام نهاد خانواده را فراهم می آورند که از جمله ی آن زمینه های از پیش ساخته شده و تحمیلی فرهنگی ، قومی و مالی است .

لزوم پدر شاهی برای سرمایه داری
با تقویت سیستم مرد سالاری ( دقیقاً در جوامعی رخ می دهد که نظام اقتصادی و تولیدی متحمل نیازهای مردم در تمام سطوح جامعه نیست ) در قالب یک فرهنگ عقب مانده که خارج از این رابطه هم قابل اجرا نیست ارتش بیکاری را در جایی به نام آشپز خانه پنهان می کنند که شامل جنس زنانه خانواده می شود و برای جلوگیری از اعتراض به این وضع زنان ، آن را با دلایلی همچون دختر خوب ، پاک و زن کد بانو توجیه می کنند و تبلیغاتی از این دست را حتی در تبلیغات تولیدی هم می توان به عینه می دید برای تیلیغ مایع ظرفشویی ، رب ، سس ... همیشه یک زن در پایگاه اصلی خودش در ایم جامعه یعنی آشپز خانه نشان می دهند و همین جاست که پست مدرنیسم به بن بست کامل خود اعتراف می کند یعنی از دست رفتن لزوم کار خانگی ، زمانی کار زن در خانه خود یک امر تولیدی بود زن خانواده رب ، مربا و ... می پخت و مازاد مصرف خانواده در بازار به فروش می رسید ، لباس و ظرف می شست ولی امروز با کنسرو شدن محصولات غذایی و تولید آن در کارخانه و الکترونیکی شدن کارهایی همچون لباس و ظرفشویی زن درخانه هر چه بیشتر نقش یک فرد به عنوان بر طرف کننده نیازهای جنسی مرد را بازی می کند ، هر روز زن مجبور به تو سری خوردن بیشتر می شود و از یک رکن اصلی خانواده در دوران قبل تبدیل به یک کودک فقط نان خور و در کنار آن ارضاء کننده نیازهای جنسی و در مفهوم کلی به یک برده تمام عیار جنسی بدل می گردد ، همین جاست که جامعه ی مرد سالار وی را فقط به عنوان یک دست پرورده شوهر می طلبد و این جاست که وقتی ماهیت تولیدی خود را کاملاً از دست می دهد سرمایه داری برای پاسخ گویی به این معضل رو به تبلیغات گسترده علیه حقوق زن روی می آورد .

از دیکتاتوری تا سلطنت مشروط پدر
قبل تر هم گفتم دروان سلطنت پدر در خانواده با اسقلال مالی فرزندان می تواند تضعیف شده و به یک سلطنت مشروطه تبدیل گردد و حتی به یک دموکراسی ولی این آزادیکل خانواده نیست ، دموکراسی و مشروطه این بار دست دیگران را در قدرت خانواده به شرط میزان کسب در آمد و میزان مصرف آن برای خانواده بازتر می کند ، پسر خامواده که وارد بازار کار می شود از فردای همان روز از طرف قدرت سیاسی خانواده ( پدر ) به رسمیت شناخته شده و جهت حل مشکلات با او مشورت کرده و از وی طلب یاری می کند ، ولی دختر خانواده که می تواند همین نقش را بازی کند در اکثر مواقع به دلیل فرهنگ مرد سالار جامعه سرمایه داری در جهت تأمین ایجاد شغل او را در آشپز خانه و اتاق خواب جداگانه در انتهای خانه که قابل دسترسی هیچ کس نیست پنهان می سازند و تا روزی که ازدواج نکرده و قادر به تأمین حتی نیازهای جنسی جامعه نیست به عنوان یک فرد نان خور اضافه و نه یک انسان تا شب ورود به تخت سلطنت مردی دیگر می نگرند و اساساً در جوامع سرمایه داری زن مشرعیت خود را انگار اینگونه به دست می آورد و آن هم به صورت نیم بند که هیچ مسئولیتی جز مورد بالا را بر عهده ندارد و گویا نمی تواند داشته باشد .

روز های قبل ازدواج را چگونه می توان برای یک دختر تعریف کرد ؟
این روز ها دوران آموزش یابی یک زن خوب برای شوهر آینده است ، باید آشپزی آموخت ، باید شوهر را آویزه گوش کرد ، بدون اجازه جایی نرفت ، برای طرز پوشش حتماً با شاه خانواده مشورت شود و مواردی از قبیل دوست پسر ، دیدن فیلم بدون سانسور ، کتابهای به ظاهر نا هنجار ، دیر وقت به خانه رفتن ، تنها بیرون رفتن ، بلند خندیدن ، صحبت کردن با غریبه ها ، سر بالا گرفتن و ... همه ممنوع و این در حالی است در جامعه ای با چنین وضعیتی برای جنس مردانه قسمتی قبل و قسمتی بعد از استقلال مالی می تواند کاملاً بر عکس باشد و زن حتی با استقلال مالی و ازدواج کردن به خیلی از این موارد دست پیدا نمی کند
این همه قید و بند می تواند زمینه های خود کشی ، اعتیاد ، فرار از جو زندگی را به عنوان راه برون رفت از وضعیت موجود را در ذهن یک فرد حتی به عنوان یک تصمیم جبری پدید آورد
وقتی با زنی که با چنین وضعیتی درست و پنجه نرم می کند چند کلمه ای صحبت می کنیم متوجه این امر می شویم که چاره ای جز این به امید رسیدن روز های نو نداشته مگر با قبول هر آنچه که خواهد شد و یا ادامه سرکوب و منکوب ...

اينجا نابود مي كنند تا زنده بمانند

می خواهم در مورد یک نوع بیماری همه گیر و گویا مسری بنویسم ، بیماری ای که از سر ضعفِ درمان و به حتم آن به عنوان یک جرم ارتقا یافته ، این نوع بیماری اعتیاد به مخدرات است که در تمامی دنیای تحت حاکمیت بورژوازی هر آن شما را تهدید می کند همچون وبا و شاید یک مورد مشابه که همان ایدز باشد ، یعنی هم زمان با دچار شدن به آن نه تنها به درمان شما کمکی نخواهد شد بلکه با یک فرهنگ طبقاتی از جامعه ترد هم می شوید .
نوعی از این مخدرات همان تریاک است که افغانستان دموکراتیک پروامریکایی بزرگترین تولید کننده ی آن است ، سالانه بیشتر از فکر انسانی ، جوانان به آن رو می آورند و مصرف ، ولی نمی دانند برای چه مصرف کننده هستند ، خیلی ها آن را درمقابل موادی همچون کرک ، هروئین ، آیس و شیشه تفریحی سالم قلمداد می کنند ، ظاهراً یک دندان درد سطحی است که با مسکن پایان یافته ، اما تخریب از ریشه با ضربات تمرینی آغاز می شود و با تزریق مواد به نقاط حساس بدن به پایان می رسد .
بسیاری از جوانان بعد از مصرف طولانی مدت مواد مخدر رو به ترک آن می آورند که کمکی هم از جانب دوستان ، خانواده و کسانی که خود قبلاً مصرف کننده بوده اند می گیرند ولی پا در راه پر پیچ و خمی باید گذاشت ، همانقدر که که اعتیاد به مخدرات مانند یک کارگر بودن ساده است ترک آن نیز شاید همچون انقلاب راه پر پیچ و خمی دارد ، همانقدر که اعتیاد به مخدرات در این جامعه ساده است ترک آن پیچیده ، چون شما حتی بعد از ترک هم زیر ضرب فرهنگ طبقاتی حاکم بر جامعه له خواهید شد ، حتی وقتی ترک کرده باشی با هر دزدی که در محیط زندگی صورت بگیرد نگاه ها به سمت شما راست خواهد شد .
فرد معتاد را دستگیر می کنند ، زندان می برند ، شلاق می زنند ، جریمه می کنند ، ترد می کنند چون او را ارذل و اوباش خوانده اند ، نظام طبقاتی از این طریق نام گذاری بر وضعی که ساخته دست خود است سر پوش می گذارد و از مسئولیتی که در قبال این وضع بر عهده دارد شانه خالی می کند ، اراده کرده تا هر مشکل ناشی از نظم نا منظم خود را با ضربه های چکمه پوش ها جواب دهد .
زن ستیزی ای را که حاکم کرده اند با طناب دار و زجر بیکاری را با اعتیاد به مواد مخدر خاموش می کنند ، چقدر جالب است مواد مخدر را با تریلی وارد می کنند و اسم قاچاق را بر آن می نهند ، مگر کودن باشی که نفهمی مافیای مواد مخدر در نظام طبقاتی خود را لاک گرفته ، اصلاً گیریم که قاچاقچیان آن را وارد می کنند ، چگونه است مردم در حالی که می دانند مصرف آن مساوی با خانمان سوزی است به مصرف مواد مخدر گرایش پیدا می کنند ، به نظر شما نمی تواند ناشی از نبود تفریحات سالم و انسانی ، نبود کار ، جامعه فاقد احساس خوشبختی ، سطح فرهنگ پایین که همه در گرو دستگاه جامعه طبقاتی باشد ؟
در بهترین حالت این حاکمین بر دنیا مسکن را با درمان اشتباه می گیرند ، یا بهتر است بگوییم این گونه آن را به خورد مردم می دهند ، فرد معتاد را ترک می دهند ، این چیزی است که خودشان می گویند مسئله بر سر کلمه ترک است ، درمانشان در همین حد بیشتر نمی تواند پیشرفت کند و هرگز پا را از این فرا تر نخواهند گذاشت ، این جامعه را نظام طبقاتی نمی تواند در مقابل اعتیاد واکسینه کند ، جامعه ای ساخته اند بر مبنای انواع فشارهای روانی ، اگر با مواد مخدر بد بخت نشوید ، حقوق چند سال عقب افتاده ، بی مسکنی ، بی کاری ، نبود درمان رایگان و تحصیلات و ... شما را نابود خواهد کرد .
جامعه ای ساخته اند مستعد آدم کشی و اسیر اعتیاد ، چگونه از درمان آن سخن می رانند معلوم نیست ، البته درمان این ها اکثراً ضربات چکمه است ، منظورشان به طور حتم از درمان همین است

اینجا به طور مختصر وارد فاز دیگری از مسئله می شوم ، بحث ترک اعتیاد به مواد مخدر است .
اخیراً جایی درست شده به اسم n.a که افراد خواهان ترک مواد مخدر با شرکت در جلسات این کمپ و با کمک و همیاری یکدیگر اقدام به ترک می کنند اما ترک خدای استعمالی مواد مخدر و اعتیاد به خدای شنیداری ، مذهب بسیار قوی در آن ریشه دوانده ، مذهبی که خود زن ستیزی ، نظام طبقاتی و کودک آزادی و کوتاهی دست انسانها از تغییر دنیا و باوراندن جبر تغییر به دست یک نفر در تاریخ نا معلوم را دامن زده تا این فرهنگ اعتیاد به مواد مخدر هم هر آن امکان بازگشت به یک فردی را که سابقاً معتاد بوده را داشته باشد ، بزرگترین اعتراف این سیستم همان اعلام پاکی روزانه افراد است ، یعنی این که منی که امروز 68 روز اعلام پاکی دارم ، امکان این می رود که فردا روز باز هم مصرف کنم و شاید هم دیگر بازنگردم یعنی واکسینه امکان ندارد این یعنی درمان اعتیاد به صورت ریشه ای در این نظام امکان پذیر نیست ، البته من نمی خواهم منکر این حرکت رفرمیستی که به درجه ای توانسته وضع را تغییر دهد ، بشویم ، ولی خب اگر هم کمی سکت را کنار بگذاریم می بینیم که خود این افراد که در کمپ مشارکت دارند اعتراف ترک طولانی مدت در داخل n.a را ضعیف می دانند ، تقریباً 80 در صد افراد دوباره به مواد مخدر روی می آورند ( همان خدای استعمالی )
اعتیاد در نظام سرمایه داری یک جبر است همچون عصر یخبندان که انسان تنها با یک تحول در سیستم می تواند آن را از سر راه زندگی انسانی بردارد .

با پاهاي باز كودكي متولد كنيد!

هیچ گاه هیچ عملی که نشان از حرکت و تولید داشته باشد با جفت شدن پاها ، دست ها و لبها صورت نمی گیرد ، شما همان گونه که نمی توانید با دهان بسته صحبت کنید ، نمی توانید با پاها و دست های جفت شده با هم سکس کنید و یا با جفت شدن تخم ها ( به قول معروف ) حرکت اعتراضی صورت نمی گیرد ، اگر هم چنین چیزی صورت بگیرد از سر زور و شاید حالتی بیمار گونه باشد .
اما مسئله شاید برای ما ملموس تر باشد .
کسانی که دستی در کار دارند شاید این که هیچگاه تولید هنر مدرن با جفت شدن هیچ یک از اینها صورت نمی گیرد را را حس کرده باشند ، برای مثال هیچ وقت یک گرافیت زن با پاهای بسته به آغوش دیوار و یا یک رپر و وکال سبک راک به استقبال و رابطه با میکروفن و گیتار الکتریک نمی رود ، در مقابل تأکید استاد تئاتر با سبک و سیاق به ادا و اطوار کشیدن سربازان خود به حالتی میمون وار بر اینکه جوون بیرون تمرین هم پاهاتو جفت و صاف نگه دار چیز دیگری را نشان می دهد
نگاهی بیندازید به صف ایست خبر دار پادگانها که همه دست و پاها زیر سکوی میدان بدون آن که با چیزی یسته شده باشند صاف و جفت شده تحت تجاوز فرمانده ی میدان قرار می گیرند .
نگاهی بیندازید به فرهنگ شرق آسیا ، چرا این انسانهای عقب مانده و معروف به لطافت در مقابل تو سری اینقدر جفت ، جفت و بسته ، بسته راه می روند ؟
چرا هیچ گاه در تاریخ کسی با پاهای باز در مقابل ارباب ها سر تعظیم فرود نیاورده و همه جا به عکس آن نمایش داده می شود ؟
چرا زنان در تاریخ هزاران ساله توحش و بربریت باید قدم های خود را کوتاه بردارند ؟
چرا انسانها را با پاهای جفت شده به بالای طناب دار می برند ؟
در حالی که باز شدن بین اینها به پیش می برد و بسته شدنشان به پس !
چه چیزی بین این پاها پنهان شده که ارتجاع سعی در جفت و یسته نگه داشتن آنها دارد ، فرهنگ سنتی حاکم بر جامعه چه نفعی در آن می بیند و هنر اعتراض به سنت گرایی و پرتاب سنگ به سمت پلیش ضد شورش همیشه با پاهای باز متولد می شوند ؟
چرا هیچگاه پیامبری با پاهای باز در نوک کوه دست به دعا بر نداشته ؟
نگاهی هم به به فضای عقب مانده و درد آلود خانواده بیندازید ، آنجا هم همین حکم برای فرزندان در مقابل بزرگان خانواده وجود دارد .
گویا محیط خانواده و خانه همچون دعای پیامبری در نوک کوه مقابل خدا با پاهای یسته مقدس و متحجر می شود ، پس آلوده اش می کنیم

چرا خود كشي و كدام خود كشي؟


دولوز که از پنجره ی یک ساختمان از بالا بر کف زمین پهن می شود
خودکشی امری که به مرگ می انجامد و یا در راستای همین هدف که مردن باشد، خود امری اجتناب ناپذیر در زندگی بشری و گاهاً دیگر انواع موجودات زنده بوده است شکل می گیرد.
اما این تحرک که بحث بر سرعملکرد انسانها در حیطه ی زندگی و مرگ است سراسر در تاریخ و شاید در جند دهه اخیر که همه چیز در یک روند تند و سریع می باشد همچنان مورد چیستی بوده و آن که چه در قالب فردی و چه در قالب جمعی آن چگونه مورد انتخاب واقع می شود ؟ کدام یک یک و چگونه مجاز است انهدام زندگی بر اثر وجود یا عدم آگاهی ؟
همواره خودکشی را به دو دست تقسیم می کنند، یعنی آنان که به عنوان یک واکنش بر امری دیگر دست به این عمل زده و آن را خودکشی ناآگاهانه که شکل عموم آن در سطح جهانی است؛ و به حق تعریفی درست به شمار می آید یا آنان که بر اساس یک نوع جهان بینی خاص خود را محق به خروج از زندگی می دانند.
دسته ی اول خودکشی کنندگان اکثراً بر اثر شکستهای عشقی، مورد ستم واقع شدن به دست پدر، مادر، همسر و دیگر اقشار فرا دست و عموماً بر اثر فشارهای روانی ناشی از مادیت شرایط محیطی اقدام به خود کشی می کنند و ناگریز راهی دیگری در اثر نبود آگاهی بر چگونگی برخورد با مسائل كه همانا پايان زندگي است بر مي گزينند و توجيه پذير.
اما مسئله ی دسته دوم بدین گونه حل می شود که انسان نا خواسته به دنیا آمده ولی حداقل می تواند خود خواسته از دنیا برود و هم او که مرگ جان یک انسان را از او می ستاند از آن جا که کاملاٌ در حوزه ی خصوصی افراد واقع بوده و به خصوص در دنیای امروزه بر تابعیت از عرف و قوانین حقوق بشری، پس این عملی کاملاً توجیه پذیر است، حال آن فرد متوفی آیا اصلاً فرصت این را دارد تا پاسخ بگویید که این مرگ در پس زندگی به دست خودم آیا محق بود یا خیر سر جای خویش بماند.
اما عموم خودکشی کنندگان در نوع دوم آن طور که گویند، آنجا دست به این عمل ظاهراً آگاهانه می زنند که آگاهانه بودن آن در گرو تعریف زیر است
ما خود کشی کنندگان آگاهانه آنجا که احساس کنیم باید به زندگی پایان بدهیم چون دیگر هیچ کاری برای انجام دادن در این دنیا نداشته و شاید بتوان این گونه باز تعریف کرد که اینها دیگر هیچ کاربستی نه برای خود و نه برای جامعه ندارند، پس مهر مرگ را بر پیشانی خود می کوبند و تنها نقطه ی عطف آن، در مقابل نوع دیگر خود کشی را می توان در این یافت که این عمل از مدتها پیش تصمیم گیری شده است.
ولی آیا می توان یکی را کنشگر و آگاهانه و دیگری را واکنشگر و نا آگاهانه قلمداد کرد در حالی که هر دو در اثر استیصال در پاسخگویی و برخورد با مسائل صورت می گیرد چه آنجا که نتیجه آنی تحرک مغز در مقابل یک کنش ضد فرد است و چه آنجا که این آینده یعنی استصال پیش بینی شده و فرد از مدتها قبل می داند که چرا خود کشی می کند ؟ يعني باز هم استيصال در پاسخ به مسائل
آیا اگر آگاهی به اندازه كافي باشد در پاسخگويي و برخورد با مسائل و زندگي آيا باز هم بشر خودكشي را بر مي گزيند؟
انسان در طی سالیان عمر خود بر اثر عدم توانایی در پاسخ گویی به مسائل زندگی همیشه دستاویز ساخته های ذهن خود گردیده است و آنجا كه فرهنگ، اخلاقيات و عشق پديد مي آيد.
خودکشی آگاهانه یا نا آگاهانه یک راه گریز است از شرایط ما بین بد و بدتر و آیا وقتی آگاهی باشد انسان انتخاب می کند راه بد را در مقابل بدتر و آیا اصلاً انتخاب می توان نامید در شرایط جبر گونه را ما بین دو انتخاب از پیش تعیین شده كه در نهايت هر دو مرگ است، تاريخ نشان داده كه بدترين ها بد هستند و بدها مي توانند بدترين باشند.
از نظر من در هر دو صورت پایان زندگی به دست خود فرد نه خواسته و نه توانسته که کنش و آگاهانه بوده و این گونه قلمداد شود و به طور حتم که این آخرین دستاویز ساخته ی ذهن بشر برای راه گریزی از مصائب و مخمصه های زندگی است، اما پس از ساخته و پرداخته شدن چیز هایی به مانند فرهنگ، اخلاقیات، عشق و زندگی بی دقدقه در مسند یک انسان فرا دست در جامعه طبقاتی و در پس آن فرو ریختن تمام این انتزاعات در مقابل ماديات سخت و استوار كه همانا مسائل و مصائب زندگي را پديد آورده و بشر بنا به ميزان آگاهي خود از پس پاسخ گويي به آنها نتوانسته برآيد قطعي نيست ؟
انسان تاریخاً آنجا که می توند پاسخ گوی امور چه در حد تئوری و چه پراتیک باشد خود ر ا در حوزه ی میل زندگی و میل به ادامه آن و از آنجا که کاربست خود را در این امور در یک بن بست مطلق می یابد خود را محق مرگ می بیند.

ضد تقدير

پارت ۱
رأس ساعت 21/22 دقیقه از در اتاق جوانی آنچنان که می توان به حتم بیان کرد با 26 سال سن وارد می شود ، درب اتاق را بر پشت سر می بندد ، بدون عوض کردن لباس بر روی تخت خواب که شاید از آن اوست دراز کش انگار که به پهلو چمباتمه زده می افتد ، گرمای تابستان انگار که تماما ٌَ یک جا در این اتاق جمع می شود ، فضای تاریک اتاق که فقط مقدار کمی نور از شیشه ی بالای در وارد آن شده و مستقیم بر صورت خوابیده ی علی می تابد و رطوبتی که معلوم نیست ناشی از چیست فضای خسته کننده را بر هم می آفریند ، گویی کتابهای موجود درون قفسه ی کتابها نيز بر سر ازدحام در حال خفگی هستند ، گوشی موبایلی که از جیب شلوار علی سُر خورده و بر روی تخت افتاده با روشن و خاموش شدن پی در پی زمزمه می کند این را :برخیز دوست من ، این قلم من و دوقلوی من است که تو را تولید کرده و تو تکه ای از ما هستی ، پس من محقم که گویم خوش دارم بد زدم از آنان که هدیه شان داده ام و این چنین گرسنه شرارتم .علی از جای بر خواسته و در حالی که موبایل به کار خود ادامه می دهد ناگهان از سوی علی سیگاری روشن می شود و با هر دمی که بر سیگار می زند قرمزی آتش سیگار نوری بر چهره ی بی رمق او می افکند و دودی که بر فضای خفه ی اتاق می چرخد فقط اوضاع اتاق را طبیعی تر می کند بر هر آنچه که ضد اوست ، با پایان سیگار ورور گوشی موبایل که جو فضا را بر هم می زد نیز به ناگاه و انگار که شارژ تمام کرده باشد خود به خود خفه می شود . علی باز هم به حالت قبلی بر روی تخت می افتد و پس از مدتی که گویی خوابش برده شروع به نفس نفس زدن می کند ، عرق از سر و رویش لیز می خورد ، بدنش را بیشتر جمع می کند ، پس از چند دقیقه در خواب مدام زمزمه می کند که نه ، من نیستم ، من نبودم ، ولم کنید و ناگهان بدنش بر روی تخت راحت و به پشت به مانند انساني که تمام کرده باشد باز می شود ، نور باز هم بر صورتش می تابد .
پارت 2
ساعت تقریبا ٌ 30/22 از حیاط وارد می شوم بعد از در آوردن پوتینهایم در مقابل پادری از اتاق حال و پذیرایی که پدر و مادرم در آن مشغول تماشای اخبار BBC هستند با گفتن یک سلام عبور می کنم و با وارد شدن به اتاق خواب چراغ مهتابی را روشن کرده و در اتاق را بر پشت سر می بندم ، یک راست رفته و بر روی تخت می نشینم و کتابی که چند روزی بود مشغول خواندن آن بودم و به روی تخت افتاده بود را برداشته و شروع به خواندن آن می کنم ، پس از حدود 2 ساعت مطالعه ی کتاب انگار که تمام ورودی های مغزم بسته شده باشد هر چه می خوانم ديگر چیزی به درون مغزم فرو نمی رود و این طور احساس می کنم که شاید بهتر باشد با یک را گریز که توجیهی خوبی نیز باشد برای بابا و مامان الآن از خانه بیرون بزنم و با کشیدن یک یا دو نخ سیگار و هوا خوری ورودی های مغزم را باز کنم .یک دفعه به یاد سوژه ی خوبی می افتم و پیش خودم می گویم بهتر است به بهانه ی عکاسی که دوربین آن را تازه دو روز پیش از رضا دم مترو تحویل گرفته بودم بیرون بزنم و بعد به خودم گفتم چرا که نه اصلا ٌ !اتفاقا ٌ می توان در این ساعت از شب عکس های خوبی از چهره خشن فقر در سطح شهر ، پرسه های خیابانی دختران و شاید تعدادی نیز از دیوار نوشته ها تهیه نمود ، پس دوربین و گوشی را برداشته و با گفتتن همین حرکت به پدرم آنان را نیز مجاب کردم که نه برای صرف سیگار که برای عکاسی بیرون می زنم و گفتم که شاید کارم چند ساعتی طول بکشد ، از خانه بیرون زدم با عبور دومین پیچ کوچه و خیابان محل به یک کوچه ی دیگر که انتهای آن به خیابان اصلی می خورد افتادم و در همین حین که می رفتم سیگاری روشن کردم و ناگهان پیش خودم گفتم شاید بهتر باشد با یکی از دوستان هماهنگ کنم و با هم برویم چون به هر حال خیلی بهتر می شد ، زیرا نه حوصله ی آدم سر می رفت ، و هم خطر کمتری تهدید می کرد و همچنین برای عکاسی با یک همفکر می توانستم سوژه های بیشتر و بهتری بیابم ، همین طور که می رفتم دست کرده از جیب سمت چپ شلوار گوشی موبایل را در آوردم ، اولین کسی که برای تماس به ذهنم خطور کرد بهرام بود طبق معمول در دسترس نبود ، به مهدی زنگ زدم و شاید بعد از 3 یا 4 تا بوق خوردن بود که مهدی جواب داد : الوگفتم مهدی کجایی بیا بریم یه قدمی بزنیم .مهدی گفت : رفتم خونه خواهرم ، الآن می خوام برگردم سمت محل ولی چند روزی هست که از صبح زود تا دم غروب تو خونه بنایی داریم منم الآن مثل سگ خسته ام ، الآنم چون آب خونه رو قطع کردیم اومدم اینجا یه دوش بگیرم .منم گفتم : خب ، عیب نداره باشه یه وقت دیگه .در همین حال از پس یک کوچه که گذر می کردم یک دیوار نوشته خوب دیدم .جنگ نه ! بعد از گرفتن چند عکس از همان محیط هم عبور کردم ، همین که سیگارم به آخرش نزدیک شده و دیگر گرمای آتش آن را بین دو انگشتم احساس کردم آن را به زمین انداخته و زیر پا له کردم ولی با له کردن سیگار زیر پوتین به یاد صحنه ای که انگار مدت ها پیش در خواب دیده بودم افتادم ، البته چیز زیادی در ذهن ندارم فقط در همین حد که گویا آن موقع هم بعد از تماس با بهرام و مهدی وقتی داشتم در خیابان کمربندی به سمت خانه می رفتم یک ماشین گشت اخطار داد که من بایستم و در حالی که دوربین پر بود از عکس های نا مربوط تر از آنچه که پيش تر فكرش را مي كردم پا گذاشتم به فرار ، بعد از چند دقیقه توسط یک موتور گشت غافلگیر شده و من را به محیطی که نا آشنا بود بردند و آنقدر کتک خوردم که انگار ...

3











زايش پست مدرنيسم

از نظر من ظهور و ادامه حيات پست مدرنيسم چيزي جز تحركات مدرن نه به نفع مردم كه بر عليه آنها مي تواند باشد به عبارت ديگر تحركاتي در فرم نوسازي با محتواي زندگي بهتر براي عموم مردم كه قالبا در تحولاتي از پايين صورت مي گرفت مدرنيسم و در ضديت آن يك فرم نوساز اما با محتواي ضد انساني (عموم مردم جهان) و در نفع يك عده خاص پست مدرنيسم را شكل داده و معنا مي بخشد، به عبارت صريح تر مي توان از تعريف همه چيز در جهان آبستن ضد خويش است استفاده نمود.
در آغاز حركت به سمت مدرنيسم در مناطق غربي جهان آن جا كه در جنگ با يك نيرو و فرهنگ ارتجاعي و براي شكست دادن آن، طبقه اي كه در آينده حاكم جهان خواهد بود هنوز منافع مشتركي با توده هاي مردم دارد اين تحركات (حركت به سمت نو سازي) مي توانست هم چنان به نفع طبقه ي محكوم هم باشد اما از آنجا كه سرمايه داري به عنوان يگانه نيروي حاكميت بر تمامي امور تسلط مي يابد مي تواند آغازگر پست مدرنيسم باشد يعني آنجايي كه منافع طبقه ي حاكمه ي جديد ديگر يكسر از منافع توده ها و محكومين جدا شده و روز به روز بر شدت آن افزوده مي شود و از اين پس هر تحولي در جامعه كه مي تواند به نفع توده ها باشد در اثر تسلط طبقه حاكمه بر تمامي امور بر عليه امور مردم و به نفع حاكميت تمام مي شود. نمونه ي آن انقلابات و اختراعات صد سال اخير، براي نمونه انقلاب كارگري اكتبر كه در نهايت به نفع سرمايه داري رقم مي خورد يا تحولاتي در زمينه ي استفاده از انرژي ها كه در نهايت تبديل به بمب اتم شده و توسط هواپيماها بر سر مردم خالي مي شود در نتيجه حتي فلسفه و تئوري هاي روشنفكران نيز بر اثر بدبيني اي كه نسبت به تحولات مدرنيستي كه در نهايت باعث به انقياد كشيده شدن زندگي توده ها مي شد، فلسفه ي يأس از تغييرات و ايستايي جهان را پديد آورده و در بهترين حالت از يك كل گرايي و آرمان هاي ماكسيماليستي به جز گرايي و خواستگاه هاي مينيماليستي تقليل يافت ، نمونه ي آن را در يكي از نوشته هاي دوستان مبني بر تغيير در قوانين شطرنج را مي توان مثال آورد و اين چيزي نيست جز هدف طبقه ي حاكمه مبني بر پايان جهان و پيروزي مطلق ايشان كه پروپاگاند مي كنند.
اما اين نتيجه ي سالها تجربه بخصوص در قرن بيستم يعني قرن سلطه و يكه تازي طبقه ي سرمايه دار به عنوان تنها قدرت حاكمه و شكست ديگر نيروهاي طالب قدرت است كه نمونه هاي تاريخي آن را به نقل از كتاب «فرهنگ تفسیری ايسم ها» تفسير مي كنم:
1. ظاهرا مفهوم پست مدرنيسم را اولين بار نويسنده ي اسپانيايي «فدريكو اُنيس» به سال 1934 در اثر خود به نام: گزيده ي شعر اسپانيايي به كار برده و از آن در تشريح واكنش پست مدرنيسم استفاده نموده است.
2. اصطلاح پست مدرنيسم از سال هاي 1950 در آمريكا و كشورهاي اروپايي به كار گرفته شد، در پايان دهه ي 1960 به عنوان جنبش فرهنگي هنري شناخته شد و از دهه ي 1980 گسترش يافت.
در دو پاراگراف بالا ما شاهد چهار تاريخ زماني از جمله 1934، سال هاي 1950، پايان 1960، و دهه ي 1980 هستيم.
1934: عروج استالينيسم و فروكش كردن انقلاب كارگري در روسيه كه خانه ي آرماني طبقه ي كارگر جهاني بود و پيروزي سرمايه داري دولتي بر حکومت کارگری
1950: در اين سال ها پست مدرنيسم در آمريكا و كشورهاي اروپايي به كار گرفته مي شود، يعني سال هايي كه نتايج مخرب جنگ جهاني دوم فضاي يأس و نااميدي را بر زندگي مردم اين منطقه به عنوان پيشرو تحولات اجتماعي در جهان تحميل كرده است.
پايان دهه ي 1960: سال هاي اوج جنگ سرد كه روز به روز به نفع غرب و هر آنچه كمونيسم واقعا موجود خوانده مي شد پيش مي رفت و شكست انقلاب پاريس (فرانسه) در ميِ 1968.
1980: اين دهه برهه ي زماني است كه سوسياليسم واقعا موجود به رهبري گورباچف در يك جنگ سرد امپرياليستي بازي را به آمريكا و دول غربي باخته ، آرمان طبقه ي كارگر تحت پروپاگاند دستگاه تبليغاتي غربي مبني بر هر گونه تغيير از پايين كشته شده و آغاز نظم نوين جهاني به رهبري سرمايه داري و اللخصوص سرمايه داري آمريكا اعلام مي شود.
چيزي كه در اين چهار تاريخ زماني كه پست مدرنيسم طي مرور زمان در آن شكل گرفته و توده گير مي شود مشخصه اي عيني و واضح دارد، ذره ذره از آرمان هاي مردمي در جهت بهبود زندگي به دست خودشان بنا به پيروزي نظام سرمايه داري در اين جنگ طبقاتي كاسته شده و سرمايه داري به يك هسته ي منسجم تر براي حكومت خود بر آحاد مردم نزديك تر مي شود.

2











گالري يا خيابان ؟ خيابان


هر آنچه که شما در این جامعه ی شهری می بینید تحت تملک است از برای سلب موقعیت های اکثریت مردم چه در گرو شخص و چه ملی آن
در قانون اساسی این چنین تعریف شده : هرگونه نوشتن و تبلیغ بر روی دیوارهای شهر بدون اجازه ی صاحب ملک ( شخصی ، دولتی ) غیر مجاز بوده وپیگرد قانونی دارد و این چیزی است که خطر آن ما را هر روزه حتی بر روی پست های برق و مخابرات هدف قرار داده و ما در نهایت سوژه ی قربانی شدن آن هستیم .
دلیل اصلی ای که گرافیتی را حتی در پیشرفته ترین جوامع دنیا ممنوع کرده می تواند همین باشد و بنا بر آن گاهاً آنرا جرمی سیاسی قلمداد می کنند زیرا یک هنرمند شهری با تولید یک تصویر بر روی دیواره های شهر اساس یک جامعه ی سرمایه داری ، که تمامی سیاست های آن بر مالکیت بنا شده را زیر پا می نهد و این هنرمند در اولین قدم اساس یک سیستم را رد کرده پس میتواند یک درگیری سیاسی را در پی داشته باشد او این امری جبری است ، شما نمی توانید یک نظام سرمایه داری را با عدم وجود قانون یا فرهنگ تملک حتی تصور کنید .
نقش بستن حتی بی مضمون ترین گرافیتی ها بر دیواره های شهر جرمی به مراتب سنگین تر دارد به رادیکال ترین به ظاهر گرافیتی ها دردرون گالری ، زیرا این هنر با نقض قانون انحصار مالکیت است که نمود پیدا کرده و بازخورد خود را می یابد در حالی که گرافیتی درون گالری رهنمون می شود به آن سویی که قوانین مالکیت به عنوان یک جبر اجتماعی نظام طبقاتی می طلبد و شاید کار درون گالری بی شباهت نباشد به کار کارگر که با هر آنچه بیشتر تولید کردن ثروت بیشتری را برای سرمایه دار تولید کرده و وی را برای بقای سرپا نگه می دارد .البته باید گفت کارگر با فروش نیروی کار ، شرایط بقای بقای خود را ایجاد می کند ، هنرمند هنر مسلط با فروش خود شرایط زیست و بتوارگی خود را تضمین می کند و هنرمند گرافیتی با ره یافت به درون گالری فقط بازیچه ی فرهنگ مسلط بر علیه خویش است و این مسیری است بدون آلترناتیو نجات .
اصولاً گرافیتی به مثابه ی هنر خیابانی با نقض قانون مالکیت اذهان عمومی را تشویش و آلوده کرده و با هدایت شدن آن به درون گالری به سنن جامعه ، تحت حاکمیت اصل مالکیت خود را آلوده می کند به آن چیزی که از بر ضدیت آن بر خواسته بود .
هنری که با عدم رعایت قانون مالکیت پایه های یک ساختار طبقاتی را به لرزه در می آورد چه بهتر که با یک نگرش رادیکال به تاخت بر علیه دیوارها و تمامی سدهای تبعیض به سمت تسخیر موقعیت های شهری حرکت و آنجا که با کمترین مخارج ممکن برعکس هنر مسلط به اشتراک گذارده می شود می تواند به عنوان کنشی همه گیر سر آغاز یک تحول در تمامی سطوح زندگی از فرد به جمع گسترش یابد .
هنرمند کیست و چه می گوید : اصولاٌ او را آنچنان که دستگاه حمایت گر هنر مسلط تعریف می کند این چنین است ، فردی جدا و مستقل از جامعه که هیچ منافع مشترکی با دیگران ندارد ، کارگر کارگر زاده می شود ، سرمایه دار سرمایه دار و هنرمند قدیسی است که ذاتاً هنر در او جلوه گر شده ، هنر او اکتسابی نیست او از بدو تولد قلمو به دست است و این چنین همه حیرانند از این معجزه که از قدرت بومیایی به عنوان یک مشیت بر او معین گردیده و طی سالیان متمادی به توسط قدرت های ماوراء طبیعه تکنیک و فرم ها را می آموزد ، او جایگاهی بتواره دارد آنچنان که می گویند ، اما به تعریف من این هنرمند کسی نیست جز مزدوری برای حفظ وضع موجود و تعریف فوق هم چیزی نیست جز خوراندن فرهنگی که تصمیم دارد بر خارج کردن اسلحه ی هنر برای اعتراض از دست عموم مرم ستمکش .
امروزها باز هم عده ای تحت تاثیر فرهنگ مسلط با خارج کردن هنر شهری و گرافیتی از یک حالت همه گیر و سوق دادن آن به سمت یک هنر حرفه ای و فرمالیستی سعی در حفظ جایگاه خود به مثابه ی یک بت در جامعه طبقاتی را دارند و این ارزش بر نمی تابد مگر با فرهنگ سلطه ، با ارزش گذاری های نسبی بر هنر شهری به طور حتم خواهان باقی ماندن گرافیتی در یک فاز بوده و آن هم چیزی نیست حتی در پشت تعاریف ساختار شکن ، جز حفظ وضع موجود و این وظیفه نه برای ایشان که برای هنرمندان هنر مسلط تعریف شده و قابل پذیرش و این چنین است که هنر از سینما گرفته تا گرافیتی در یک کاربست اجتماعی می تواند راه انقیاد تا تحول در توده های مردم را طی نماید .
به هر آنچه که به خیابان خیانت کند تف می کنم

1



به آنان كه نئشه اند براي هنر مسلط


بیائید نگاهی به آرشیو فیلمهای موجود در بازار از غرب گرفته تا شرق بیاندازیم ، مگر چیزی جز مسلخ گاههای سرمایه داری می بینیم ؟
از هالیوود آزاد در قید تجارت بر حیطه ی پول گرفته تا بالی وودی که آشتی طبقاتی را به عنوان یک امر محال به نفع طبقه حاکمه ی این کشور و به ضرر مردم ستم دیده ی این منطقه رقم می زند .
تمامی سینمای موجود در بازار چیزی جز کثافت کاری یک مشت مزدور نیست .
موسیقی در ایستایی آب مرداب ، هیپ هاپ و متال را خفه می کند و استاد فلان نئشه کنان اثر هنری اش را خلق می کند ، اینجاست تفاوت هنر آزاد اعتراضی با هنر تجاری یعنی همان جایی که آثار هنرمندان شهری با سلاح نقض قانون مالکیت و با در دست داشتن ابزار تولیدشان تحت عنوان اسپری رنگ تولید شده و برای مصرف عموم به اشتراک گذارده می شود یعنی همان نقطه مقابل اثر هنری که نه تولید بلکه خلق می شود در گالری برای تقدس اتاق خواب .
هر آنچه که از ذهن بر آید بر دل نشیند اما آن چه که ما تولید می کنیم از سر جبریات راه زندگی مادی ، دلها را می زداید از هر آن چه که به زور به خوردش داده اند .

در 5 سالگی یک تابلو از بهزاد دیدم
در 10 سالگی دوستش داشتم
در 16 سالگی با آن تف کرده گریختم
امروز تف می کنم و می ایستم

هنر مسلط امروز انواع هنر مستقل از محیط تجاری را شیطانی قلمداد می کند ، باشد که تحلیل های ضد انسانیتان نقش بر آب شود ، متهم شدیم به اینکه مواد مخدر مصرف کرده و دست به تولید اثر هنری می زنیم اما سوال من از ایشان این است که بیان احساسمان بر علیه وضع موجود بر علیه فقر ، جنگ و تبعیض که ریشه در خواستگاههای انسانی دارد نیازمند نئشه کردن و غوطه ور شدن در هوا است یا زمانی که شما دست در دست هوریان بهشتی به آسما می گریزید و می گریزانید مردم را از خواستگاههای انسانیشان ، آنگاه که شما نئشه ی شعر های زیبایتان هستید مردم زیادی بر اثر فقر ناشی از جامعه ای که شما نقش به سزایی در ساخته شدن فرهنگ ارتجاعی آن دارید از جانشان کاسته می شود و پاهای ما بر کف خیابان به شما اردنگی خواهد زد .
تمامی سعی خود را بکنید ، تا می توانید بر علیه ما تبلیغ کنید که ما ضد جامعه هستیم و شک نکنید که ما خواهیم بود بر علیه جامعه ای که شما فرهنگ مسلط ، تو سری خور و عادت امر قربانی واقع شدن ستمکشان و کارگران آن را رواج داده اید .
زیپ دهانتان را در مورد فقر بکشید که نه موضعی ضدیت با آن ، که تصمیم بر عادی جلوه دادن آن برای توده های محروم را دارید به عنوان امری ازلی و ابدی ، شما از عاملین شرایط حمایت می کنید به عنوان مزدور ، همانطور که پول نئشه شدن شبانیتان در محافل روشنفکری را به شما می دهند تا نئشه زنده بمانید که نه برای خود بلکه برای به انقیاد کشیدن کلیت جامعه بشری .
فراموشتان نمی کنم زمانی را که در قبال کشته شدن مردم در عراق ، افغانستان در مقابل دولتمردان صدا خاموش کردید تا همچنان میلیونها تن انسان زیر بمب های خوشه ای و موشک های کروز بمیرند.
فراموشتان نخواهم کرد برای تمامی دلسوزی هایی که برای کارگران در حال مرگ بر اثر فقر کردید ، شما دلتان سوخت و کارگران همچنان زیر آوار ناشی از استثمار که شما دستگاه سرپوش آن را ساختید مردند و آنگاه به احتمال خمار بودید.
شما در دل من جای دارید تا همیشه کنارم باشید ، کنار یک روان پریش ، باشد روزی که از ته دل بیرونتان بکشم با شاشیدن یا استفراغ.
گلزار و آنجلینا جولی به شما هم تف خوام کرد .

در 2 ساعتي يك حرامزاده


اعتماد که امری نا پایدار می ماند و شاید هم گاهاً بی پایه در اساس زندگی به شیوه ی تولید سرمایه دارانه و در روابط ما بین انسانی در نظام پدر شاهی.
در نو جوانی به مادرم اعتماد داشتم و او نیز یک برخورد متقابل را همراه ، به راحتی قابل لمس است که اعتماد داشتیم به آن جهت که هر دویمان نا آگاه بودیم نسبت به خواست هایمان از یک دیگر به مانند یک شمشیر دو دم کند.
شمشیری که تغییر کرد به دو دم : یک دم که تیز است و می برد و دم دیگر کند است اما می کوبد بر فرق سر خود و من .
شبی را به یاد دارم که بعد از یک دعوای خانوادگی با مادرم که آقاجون هم با من هم سو بود ساعت ها در رختخواب غلت می زدم از ترس اینکه الآن مامان به سراغم آمده خفه ام می کند و یا اینکه الآن مامان دست به خود کشی می زند این حس بار ها به سراغم آمد و رفت .
فکر می کنم عدم اعتمادش به من به خاطر اعتماد آقاجون به من باشد از همه لحاظ و خصوصاً عاطفی و این امر پایه ی یک خانواده ی هسته ای که من در آن زندگی می کنم نیست ، اصول بر این است که مرد خانواده این گرایش را باید به زن داشته باشد که نه کوچکترین فرزند حتی برای مشورت های امور خانواده ، وقتی فرزند بشود شریک زندگی پدر ، پس مادر زنانگی اش را بر می تابد تا نابود کند اعتمادها را ، از این روی است که من را حرامزاده قلمداد می کند 2 ساعت مانده به سال تحویل 88.

ارزش سركوبگري ادب در نظام طبقاتي

ادب چیزی نیست جز سر پوش گذاشتن بر روان پریشی نظام طبقاتی و واقعیت گرایی مرثیه حقنه ی این سرپوش

۱
ادب همان نوع بر خورد افراد در حفظ جایگاه بالا دست در یک جامعه طبقاتی است ، اما مسئله ادب در یک بعد گسترده تر خارج از الفاظ و کلمات (خواهش می کنم تا مادر جنده) عملی گشته و نوع صحبت کردن در یک دو قطبی ادبی و ضد ادبی انعکاسی از رد یا قبول این واقعیت است .
ادب آنجایی که سیستم سرمایه داری و نظام طبقاتی برای حفظ بقاء خود روابطی را نه تنها در قالب الفاظ که به صورت شرع یا تصویب قانون حقوق شهروندی و ... از همان ابتدای ورود شما به حیطه ی زندگی برده وار انسانها به توسط تسمه نقاله های مختلف وارد مغز و استخوان شما می کند شکل می گیرد ، آنچنان که شما حتی از درک ریشه های مادی این امر محروم شده و آنرا یک درک اجتماعی عادی تلقی می کنید و به حتم عادت کردن به مورد قربانی واقع شدن انسان ها در گرو الفاظ و قید حرکات ، آنجایی که به عنوان یک تعریف عام شناخته و اصولا ً در حیطه ی روابط بین افراد در یک دو قطبی تقسیم بندی های لزوم موجودیت یک جامعه طبقاتی به مثابه ی یک باید ونباید و در هیبت یک توجیه گر سرکوب عملی می گردد .
کارگر ----> سرمایه دار
زن ----> مرد
کوچکتر ----> بزرگتر
2
ادب در جامعه سرمایه داری یعنی حکومت انحصاری بر دستگاه های تولید به یاری احساس تملک سر پرست خانواده بر دیگر افراد به ثمر می نشیند ، نوعی رابطه اجتماعی از همان کودکی تحت همین عنوان به صورت یک ضرورت به خورد شما داده شده تا در آینده ی نه چندان دور شما خشونت بر آمده از حس استثمار شدن را در خود سرکوب کنید .
فرزند خانواده پاهای خود را به سمت پدر دراز نمی کند ، به نشانه ی ادب و احترام به بزرگتر ها هروز صبح سلام می دهد ، حرف و عملی که اساس یک خانواده تحت سیطره ی پدر شاه را بلرزاند باید از ذهن به عنوان یک نیروی شیطانی براند ، همه ی این باید و نباید ها یا به عبارتی هنجارهای اجتماعی عملی می گردد تا به عنوان فرد بقای خود را در سیستم حفظ نماید و عکس آن تنبیه و اخراج از سیستم را به دنبال خواهد داشت انسان طی سالیان دراز و تحت فشار مسلط جامعه ی طبقاتی احترام گذاشتن بر بزرگترها را از لحاظ سنی آموخته وآماده ی بر قراری نوعی از رابطه مودبانه تحت لوای احترام در مقابل بزرگ بازار تولید یعنی سرمایه دار است یعنی همان جایی که هنجارها باید رعایت شده تا دستمزدی را برای ادامه بقا ، کارگر دریافت نماید و در غیر این صورت جریمه ی نقدی و اخراج از محیط کار یا همان طرد از سیستم را به دنبال خواهد داشت .
کارگر حس اعتراض بر علیه استثمار شدن خود را با سر پوشی به عنوان ادب منکوب می کند ، همان ادبی که ناشی از تفکر طبقه حاکمه به خورد طبقه محکومین داده می شود .
اما کار بست ادب در محیط کار متفاوت تر است از نوع آن در محیط خانواده ، اینجا در محیط کار شما نه با پا دراز کردن بر چهره ی صاحب کار که با اختلال در امر تولید به شیوه ی سرمایه داری بی ادب محسوب می گرید ، یعنی همان جایی که برای دریافت حق خود دست به اعتصاب یا هر گونه اعتراض بر علیه وضع موجود می زنید .
بی ادبی در محیط خانواده به شورشی شدن در محیط کارخانه منتهی می گردد ، همانطور که از کلمات بر می آید این نوع تفکر که به خورد طبقه کارگر داده می شود از محیط خانه به کارخانه کشیده می شود ، کارگر در خانه ی تولید یعنی کارخانه ، تولید می کند پس نباید به سمت ابراز تولید دست دراز کند و این ادب در محیط تولید قلمداد می گردد که در صورت رعایت نشدن بر عکس خانواده که حالت انفرادی داشت و مورد حمله سرپرست خانواده قرار می گرفت اینبار به صورت فردی ( اعتراض رو در رو به وضع موجود ) تنبیه فردی شده و در صورت جمعی ( اعتصاب ) بودن با پلیس رو در رو می گردد ، اینجا شرع قانون شده است .
۳
سیستم سرمایه داری امروز شیوه ی تولید و کنترل جهانی است ، کالاهای جهانی شده و جهانی شدن کالا اقصی نقاط دنیا را به طبقه مشخص کارگر و سرمایه دار تقسیم کرده ، در هممه ی جهان سرمایه دار استثمار می کند و کارگر استثمار می شود بدون هیچ تفاوتی ، تنها تفاوت موجود بر پایه فرهنگ های سرکوبگرانه است همان فرهنگی که به توسط طبقه حاکمه به خورد جامعه داده می شود ، ولی چیزی که عیان است نسبی نبودن استثمار در جهان تحت حاکمیت سرمایه داری است ، یعنی این سیستم با کلیت سرمایه دارانش بر سر این نوع عمل متفق همدیگر هستند یعنی هیچ نسبیتی در این بین نیست و این عکس چیزی است که حتی بسیاری از فیلسوفان پست مدرن مدعی آن گشته اند ، دنیا ، دنیای پست مدرن بوده و بسیاری از موضع مارکسیستی تحت تاثیر نسبیت فرهنگی بر آمده از افکار سر کوبگرانه سرمای داری نیز به همین موضوع دامن می زنند ، روزی به اسم چپ نو و روز دیگر به نام یورو کمونیسم ، جاهایی نیز این نسبیت فرهنگی بر علیه حقوق مردم را به حق نقد کرده و سعی بر نابودی آن دارند اما از نظر من نسبیت فرهنگ در جامعه جهانی را نه باید بین حقوق شهروندی کارگر در لندن در مقابل تهران قلمداد کرد که باید ریشه ای تر به این مسئله پرداخت ، مسلما ً فرهنگ مسلط در لندن نیز که کارگری زیر شرایط آن می زیید همان فرهنگ مسلط سرمایه داری است ، یعنی فرهنگ استثمار کردن و استثمار شدن ، در نظر من این پدیده را باید بین دو طبقه ی مقابل هم که هیچ منافع مشترکی بینشان وجود ندارد مورد نقد قرار داد.
برای مثال شما نگاهی بیاندازید به نسبی بودن ادب بین دو طبقه سرمایه دار و کارگر که از سوی طبقه حاکمه برای حفظ منافع خود در مقابل کارگر به عنوان یک ضرورت اجتماعی قلمداد می گردد ، مثلا ً اگر یک کارگر از دستورات صاحب کار سر پیچی کند و یا بر خورد تندی با ایشان داشته باشد بی ادبی محسوب شده ولی بی حرمتی کردن به یک کارگر از جانب صاحب کار یا سرمایه دار در این جامعه یک حق طبیعی قلمداد می گردد و به راستی که این ماهیت طبیعی جامعه طبقاتی و سرمایه داری است یعنی بی حقوقی کارگران (تولید کنندگان) در مقابل سرمایه داران (مفت خورهای) جامعه ، می بینیم که ضرورت رعایت ادب در این جامعه فقط برای طبقه محکوم است همچون ضرورت وجود مذهب در زندگی کارگر که توسط دستگاه های دولت سرمایه داری تبلیغ گردیده ولی در زندگی شخصی سرمایه داران گاها ً ذره ای از آن را به عنوان یه مهره تاثیر گذار به عنوان قید نمی بینیم مگر جز ماهیت ابزاری و سرکوبگرانه آنها برای بقای نظام طبقاتی و سرمایه داری .
۴
چیزی که مسلم گشته ادب به عنوان ابزاری سرکوب گر در دست طبقه حاکمه برای حفظ و ادامه بقا در مقابل محکومین است و در صورت رعایت نشدن آن در مقابل فرد با پست عالی در این جامعه فرد خاطی محکوم است ، این جا یک ساختار شکل گرفته با چهره ی واقعیت تلخ ، یعنی مورد قربانی واقع شدن اکثریت بشریت به دست اقلیت ، شما حق اعتراض ندارید چون بی ادبی محسوب می شود ، شما نمی توانید اعتراض کنید چون افکار حاکمه بر جامعه نتیجه افکار طبقه حاکمه است ، شما به امر قربانی شدن عادت می کنید چون این بی ادبی درمقابل استثمار شدن را چیزی به اسم واقعیت گرایی یا همان افکار طبقه حاکمه سرپوش می گذارد و واقعیت این چنین تلخ چیزی نیست جز دامی برای زیست بشری ، ساخته شده به توسط ذهن نظام سرمایه داری ، بزرگترین نمونه تبلیغ این واقعیت گرایی مدیای تحت تسلط نظام سرمایه داری است ، صبح تا شب کشته شدن انسانها به توسط ارتش و نیروی نظامی را بیش از چند هزار بار به عنوان اخبار بیان می کنند و گاها ً با نشان دادن یک چهره ی زشت حتی از قتل های ناموسی ، اما این جا تفکری در پشت این کار خوابیده ذهن شما آماده می شود که در صورت وقوع یک اتفاق ضد انسانی بر علیه خود شما امری آن را عادی قلمداد کنید می خواهند حق انسانی را به توسط این تبلیغات به مورد قربانی شدن تقلیل دهند تا در صورت کشته نشدن و فقط صرف استثمار شدن خدایتان را شکر بگویید ، همان خدای تلویزیون که بر گوش و چشم شما احاطه پیدا کرده ، شما قربانی می شوید ، شما به قربانی شدن عادت می کنید ، شما باید واقعیت گرا باشید یعنی همان گرایش + واقعیت ، یعنی بنشینید ، اعتراض نکنید ، بی ادبی نکنید ، این واقعیتی است که برای شما از پیش در شب قدر جلسات سرمایه داران تعیین شده این نوع ساختار واقع شده و تنها در حالت ایستایی در امر پیشرفت انسانیت است که ساختار باقی خواهد ماند .
۵
همه چیز در جهان موجود وارونه و آبستن ضد خویش است .
حاکمیت سرمایه داری وجود دارد ، کار مزدی وجود و به لزوم جنبش طبقه کارگر برای لغو کار مزدی بر ضدیت آن وجود دارد ، اما نمونه مشابه آن در زمینه ادب نیز وجود دارد البته بحث در این قسمت همان ادب رایج و متعارف تحت الفظ عامه ی مردم است .
همانگونه که مبارزه بر علیه کار مزدی در اثر وجود کار مزدی درون طبقه کارگر موجود است همچنان یک حرکت ضد ادب بر علیه جایی که کارگر تولید کرده و وی را برای استثمار شدن هر چه بهتر مودب و تو سری خور بار می آورد ( خانواده ) وجود دارد ، امروز به راحتی شاهدش هستیم همان فحش مادر که باعث ریخته شدن خون انسان ها بر زمین می شد امروزه تبدیل گشته به یک شوخی ، دیگر برای منبع تعذیه (مادر) و تعذیه رساننده ی منبع (پدر) ارزشی قائل نیستند مگر خرده بورژواهای مدعی فرهنگ و سُر خورده در فرهنگ مصرف گرایانه ، فحش مادر و پدر را مثل نقل به سمت همدیگر پرتاب می کنند اما نمی خواهم بگویم این هدف من است بلکه ای کار دلیلی بر وجود این حرکت یعنی ضذیت با خانواده یعنی جایی که فقط در تولید و پرورش کارگر ارزش گذاری می شود می تواند باشد که به درجه ی مبارزه علمی نرسیده مانند حرکات اعتراضی کارگران در سالیان اول شکل گیری این جنبش درون جامعه که در اعتراض به وضع موجود دست به خرد کردن دستگاه های تولید می زدند و از این منظر نوع ادبیات موجود در جامعه در ضدیت با شکل یک خانواده شباهت فراوانی به حرکت کارگران در آن دوران دارد که در اثر وجود یک نیروی آگاهی دهنده می توان این جنبش ضدیت را به درجات موثرتری برای پیشبرد اهداف محرک و ضد بازدارنده ی جامعه انسانی تبدیل نمود .